مشرق - "يک و يک و يک.....مسابقه محله" برنامهاي بود که مسعود روشنپژوه را به عنوان مجري مسابقات تلويزيوني مطرح کرد. چندين سال از آن روزها ميگذرد و او طي اين سالها مسابقات متنوعي همچون 10سوال 10جايزه، آب آب زندگي و تب و تاب را روانه آنتن کرده است. روشنپژوه بتازگي اجراي مسابقه "با هم" را براي بچههاي نسل اينترنت و رايانه عهدهدار شده است؛ بچههايي که به قول روشنپژوه همه هيجانشان در نوک انگشتانشان خلاصه شده است. او در تازهترين گفتوگوي خود با جام جم از نگرانياش براي بچههايي که شب و روزشان را با بازيهاي رايانهاي سپري ميکنند گفته و خاطرات جالبي از از شيطنتهاي کودکان در حين اجراهايش تعريف کرده که بخشهاي برگزيده آن را در ادامه ميخوانيد.
دريچهاي به واقعيت زندگي بچهها
ما دوربين را که ميکاريم خيلي اتفاقات ميافتد. وقتي من سلام ميکنم يک پسربچه از پشت سرم رد ميشود. من گفتهام هيچ وقت در هيچ شرايطي ضبط دوربين را متوقف نکنيد. بگذاريد دوربين کار خودش را بکند. بچه ممکن است پشتک بزند، گريه بکند يا قهقهه بزند و...ما دريچهاي به واقعيت زندگي بچهها باز کردهايم. نه به آنها ميگوييم آرام باش، نه ميگوييم داد نزن، و نه...مثل برنامههاي ديگر خيلي به فکر نصيحت کردن نيستيم. ميبينيم بچه دارد پشتک ميزند. به او ميگوييم دو تاي ديگر هم بزن.
علي صادقي از برنامه ما به بازيگري کشيده شد
بارها آموزش و پرورش از ما خواسته کتابي را با عنوان بازيهاي بومي محلي بنويسيم. بچهها در برنامه ما تواناييهاي جسمي و حرکتيشان را نشان ميدهند. علي صادقي از همين برنامه بود که به سمت بازيگري کشيده شد.در شبکه 2 برنامهاي به نام با بچههاي مدرسه اجرا ميکرديم که همين تم را داشت. اين برنامه را که ضبط ميکرديم علي صادقي آمد و گفت من تئاتر بازي ميکنم.من ميتوانم بازي او در برنامهمان را پيدا کنم و به شبکه بدهم تا پخش بشود. خيلي از افراد ديگر در همين جور برنامهها کشف ميشوند و در بخش رسانهاي به سرانجامي ميرسند.
بچههايي که با کله عروسک فوتبال بازي ميکردند
من در مسير چابهار کپرهايي ديدم که جلوي آن 10 تا بچه داشتند با کله عروسک فوتبال بازي ميکردند. بچهها من را نشناختند. چون تلويزيون نداشتند. هديههايي را که ميخواستيم در برنامه به بچهها بدهيم به آنها داديم. هداياي ما يک قرص مسکن نيم ساعته هم نبود.
الان قرار است به شما پول بدهم، پس نميخندم
يک بار وارد مغازهاي شدم. مغازهدار گفت چرا چهرهتان خندان نيست. به شوخي گفتم وقتي برنامه اجرا ميکنم ميخندم چون قرار است پول بگيرم، اما الان قرار است به شما پول بدهم، پس نميخندم.
الگوبرداري شبکه ترکيه از مسابقه ما
3 سال است که شبکه 5 ترکيه برنامهاي عين برنامه ما راه انداخته است. اسمش هست «بو محله د» يعني اين محله. من شک ندارم که اين برنامه از مسابقه محله الگو گرفته است. به جان خودم سرش را هم مثل من تراشيده (ميخندد) يکي از دوستان فايل اين برنامه را با ايميل براي من فرستاد. حتي بخشهايش هم همان بخشهاي ماست. تلويزيون با کمترين هزينه ميتواند بچهها را شاد کند.
خوشحالم که الان موي اين طوري مد شده
من خوشحالم که الان موي اين طوري مد شده (ميخندد). سر طاس يا موي تراشيده تنها مدل مويي است که پيامبر توصيه کرده. شما براي نزديک شدن به خدا در سفر حج بايد موي سرتان را بتراشيد. بازيکنان تيم برزيل وقتي به اردو ميروند بايد سرشان را بتراشند. در آن صورت بازيکنان نميتوانند جلب توجه کنند. وقتشان جلوي آينه تلف نميشود. بهداشت را بهتر رعايت ميکنند. در مصرف آب و برق صرفهجويي ميشود، چون نميخواهند با سشوار موهايشان را خشک کنند.
همين الان تلويزيون را خاموش کنيد
من در يکي از برنامههايم گفتم اگر ميخواهيد در مصرف برق صرفهجويي کنيد همين الان تلويزيون را خاموش کنيد. 20 دقيقه ديگر که برنامه من تمام شد تلويزيون را روشن کنيد. همکارانم گفتند اين چه حرفي بود؟ چرا عليه برنامه خودت تبليغ منفي ميکني؟ بعضيها برنامه ضعيف ميسازند و در آن از مردم ميخواهند برق کمتري مصرف کنند. خود آن برنامه دارد برق مصرف ميکند! صبحها که تلويزيون را روشن ميکني، اگر تصويرش را هم نبيني هيچ فرقي نميکند. بيشتر وقتها دو نفر دارند با هم حرف ميزنند.
بچه که بودم سر قطع ميکردم و نيم تنه را از هم جدا ميکردم
بچه که بودم شعبدهبازي ميکردم. يک سري وسيلههاي بزرگ داشتم. يادم ميآيد سر قطع ميکردم و نيم تنه را از هم جدا ميکردم. همين الان خيليها دارند با اين وسيلهها کار ميکنند.
من نه دکترم نه روانپزشک
اصولا دنياي امروز ما دنياي تنبلي است.تلفن همراه و خودرو و رايانه مردم را تنبل کردهاند. آدمها فکر ميکنند هر چقدر سکون بيشتري داشته باشند، دارند بهتر زندگي ميکنند. شايد بعدها به اين نتيجه برسيم که کاش اين اتفاق نميافتاد. کاش من با اسب به اين طرف و آن طرف ميرفتم. به هر حال نميشود جلوي فناوري روز را گرفت. بچهها وقتي جلوي کامپيوتر مينشينند قوز ميکنند و چشمهايشان سرخ ميشود. هيجانهاي درونيشان در انگشتهايشان خلاصه ميشود. انگشتهايشان واقعا درد ميگيرد. اين دردها منجر به آرتروز ميشود. اينها بعدها مشخص ميشود. من وقتي برنامه درست ميکنم به بچهها ميگويم دست، سوت و جيغ. همين باعث ميشود انرژي بچهها تخليه شود. اين بچه وقتي دارد با رايانه بازي ميکند نميتواند جيغ بزند، چون پدرش آنجا نشسته است. من نه دکترم نه روانپزشک. اما احساس ميکنم بچههاي امروزي اين مشکلات را دارند. با همين انگيزه هم برنامهام را تهيه ميکنم. سر و سامان دادن چند هزار بچه شوخي نيست. ما وقتي نماهاي خداحافظي را ميگيريم، شما ميبينيد چه جمعيتي هجوم ميآورند. وقتي ميگويم خدانگهدار نه من ميمانم نه تصويربردار.